سلام همگی
من پسر ایرونی هستم
از آخرین باری که مطلب گذاشتم
تاریخ آخرین روزهای ماه شهریور سال 93 بود دقیقا روزایی که خودکشی کردم.
بخاطرش که خواستم باشه پای عشقمون و نبود و رفت.
تحمل دردش منو جنون رسوند خودکشی سرانجامی نداشت.مرگ ترسناکه خیلی زیاد.ترس از تنها شدن داخل قبر.زیر خاک و هیچکس نیس کنارم.
منم و گناهام.تنهای تنهای تنها
کارم به روانشناس و روانپزشک رسید...مدرکم نتونستم بگیرم اخراج شدم...بورس تحصیلیم نتونستم حفظ کنم..
فشار خونم بالاس و قلبم همچنان کلافه و الکی تیر میکشه.
اما هنوز زنده ام.بعد 9 ماه جدایی.
من تمام 100 درصد وجودم پای اون گذاشتم.
حالا خالی شدم و حس میکنم باید سعی کنم متولد بشم.
از ازدواج با هیچ بنی بشری خوشم نمیاد.
دل به دامانش میسپردم هر روز
که مُحی غرق وجودت مستم
بخدا مست تر از من نیس در هستی
که خدا می رساند مرا در نیستی
عین همیشه بازم بداهه میگم ولی نه عین قبل با شور و شیدایی و دیگه حالی نیس که بگم از حالم.
به هرحال دوستان ثمره عشقی که با هزار زحمت هزار ساعت و عمر گذاشتم تهش جدایی و هجران بود.
هروقت کسی عاشق تر از من در دنیا خلق شد منم میرم زیر خاک.
من آخر اون راهی هستم که شماها کوله بار بستین.تصور نکنین فرق دارین فکر نکنین بیشتر بلدین ابدا خیال نکنین این دست اتفاق برای شما پیش نمیاد.
تا چندماه اونم داشت زجر میکشید از جدایی و منم نمیخاست و میخاست خودکشی کنه و من همه جوره بهش روحیه دادم اینقد از خودم بد گفتم دروغ گفتم که دلش درد نیاد از جدایی و خودکشی نکنه.من فقط درک کردم وجودش در عذابه.
دروغ گفتم قبل عید که ازدواج کردم دروغ گفتم خوشم که دیگه حس خوبش از من بریده بشه و بتونه راحت طاقت بیاره.
چون عشق وقتی دوربشه زجر میده نمیتونین تصور کنین چه بغضی به گلو میندازه چه خنجری به قلب میزنه و بند بند وجودت خرد له میکنه.
نخواستم درد بکشه.خواستم ازم متنفر بشه تا بتونه طاقت بیاره.
منو نمیتونست بپذیره ولی منو میخاست و نمیدونست چجوری و منم این دروغها گفتم راحت بشه.
نمیدونه چه زجرهایی کشیدم.
نمیدونه ازبس اشگ ریختم چشم پزشک گفته در نور مستقیم قرار نگیر کور میشی چون حساس شده چشمام.
دوستان اشگ زیاد نریزید که بینایی گوهر با ارزشی هست از دست میره.
امروز روز آقای همه بزرگان هست
شاید این جمعه بیاید شاید....
یاحق
نظرات شما عزیزان: